ادبِ عزاداریهایمان گم شده است!

 

 

سخنان استاد علی معلم دامغانی در ارتباط با ادبیات آیینی

 

یک وقت شما در صحرا بوته ها را آتش میزنید. آتش به صورت دایره پیش می‌رود و در مرکز خاموش می‌شود.یعنی هر چه این دایره بزرگتر ‌شود، مرکز آن خاموش‌تر از قبل می‌شود. ما در این 31 سال  چنین سیری را دنبال کردیم. چنان که امروز دو مرتبه شعر مذهبی دارد به سلسله مداحان و  شاعران طراز دوم بر می‌گردد. شاعرانی که چندان در رده شعر اصلی و رودخانه بزرگ شعر فارسی نیستند.

ما یکباره با اتفاق جدیدی روبرو شدیم،  اینکه مردم عادی ما حوادثی را از تلویزیون‌ها می‌بینند که برای آن‌ها ماهیت قصه معلوم نیست. اما قهرمان در اوج قدرت به ناجوانمردی کشته می‌شود. او راجع به مفهوم شهید چیزی از این قبیل شنیده است، در حالی که شهید مقوله‌ای است که در دل اسوه‌ها تحقق دارد، نه در ساحت اسطوره‌ها.

اسوه» و «اسطوره»و تعریف و تبیین هر یک از این مفاهیم

«اسطوره»: «اسطوره‌ها محکوم اند و آدمیان این مفاهیم را می‌سازند، به گونه مصادیق که بعضی از حقایق را برسانند. خود فردوسی می‌گوید که رستم یلی در سیستان بود که من کردمش رستم دستان.»

«اسوه»: «اسوه‌ها عکس اسطوره‌ها هستند. خدای‌آفریده‌اند، در تاریخ حضور دارند، انسان هر چه می‌کوشد به حقیقتشان راه نمی‌برد. فرض کنید در مورد کلام امیرالمومنین‌علی(ع) نهایت می‌گویند چیزی پائین‌تر از کلام خالق، بالاتر از کلام مخلوق. یعنی در برزخ انسان و خدا، کتابی هست که نهج‌البلاغه است و آن هویت و خاصیت خودش را دارد. بقیه اسوه‌ها هم بنا به سایر تجلیاتشان شناخته می‌شوند. همه تجلیات که قلمی و کلامی نیستند، صور دیگری هم دارند. همه اسوه‌ها، مسائل تاریخی‌اند و اتفاق افتاده‌اند. بالاتر از حقیقت ما و زندگی ما و تاریخ ما هستند. پس هم اسوه‌اند و از ما هستند، هم بالاتر از ما.»

 

ما هرگز برای مردم فرق اسطوره و اسوه را بیان نکردیم. مردم از کجا بدانند که حادثه ترووا از کربلا بزرگ‌تر نبوده است، در حالیکه اطلاعات آن‌ها اطلاعاتی بسیار بسیار جزئی است.

ما با اسطوره‌هایی مواجهیم که غرب آن‌ها را به زیباترین صور از جهت نمایشی آرایش می‌کرد و تحویل این طرفی‌ها می‌داد و کسی که نه اسطوره می‌داند و نه اسوه، از آن کمال لذت را می‌برد.

باید با آن رقابت کرد. حداقل فرق اسطوره و اسوه را مشخص کرد و گفت اسوه چنان حرمتی دارد که در نمایش نمی‌گنجد و به خاطر همین نمایش راجع به آن روایتی است. یا به گونه‌ای دیگر است.

در کشور ما 21 سال است که کتاب اسطوره ها چاپ می‌شود. در مورد بسیاری از اقوام که اسمشان هم در تاریخ جغرافیا نیست، در کشور ما کتاب اسطوره چاپ شده است.

حتی گاهی انسان از خودش می‌پرسد مدیریت یک چنین کار عظیمی با کیست که درست چیزی انتخاب می‌شود که مقابل ذات مقدس حضرت رسول(ص)است. 

دین مسیحیت یکی از ادیانی است که اگر حقیقتش را بررسی کنید، بیش از آنکه به ادیان ابراهیمی تعلق داشته باشد به اساطیر شرقی تعلق دارد. شاید به اسطوره اسرائیل بیشتر از هر اسطوره دیگری شبیه باشد. پس این‌ها به نوعی اهل اسطوره بودند که ارادت می ورزیدند به اسطوره،اولا من از اینکه آب از آن سو به این سو بیاید، نه نگرانم نه اعتراض دارم. اگر همه آن‌هایی که اسطوره دوست دارند و اسطوره‌بازند، حقیقت ماجرا را بفهمند و انتقال بدهند به عالم اسوه‌ها، این کمال آن‌ها خواهد بود. و زیانی برای ما نیست. اگر از این طرف گروهی تمایل پیدا کنند که مثلا خط ترووا برایشان ارزشمندتر شود از کربلا، یا مثلا هلن از بسیاری از قدیسه‌های ابراهیمی ارجمندتر شود - کمااینکه در غرب این چنین است و پشتوانه هنر هلن است - این مسئله باعث نگرانی ما خواهد بود.

ما در بین شاعران اسلام، شیعه‌تر از فردوسی نداریم. سوالی که پیش می‌آید، لطیفه‌اش اینجاست، اگر شاعری شیعی‌تر از فردوسی پیدا نمی‌شود، چرا فردوسی در حقیقت اسوه‌ها را گذاشت و به اسطوره‌ها پرداخت؟ متاسفانه پیشینیان ما هم همیشه گرفتار این معنی بوده‌اند که چرا این مرد بزرگ عمرش را صرف بخش دوم ماجرا نکرد در حالی که مسلما این به خرد عظیم او خطور می‌کرد.سالیان سال ما دعواهایی کردیم که اجداد ما بارها این‌ها را طرح کرده بودند. طرح کرده بودند و حل کرده بودند. آیا رستم بزرگتر است یا علی ابن ابی طالب(ع)؟ این سوال و حتی بدترش را از کسانی که متدین‌تر بودند، شنیده‌اند.کاری که فردوسی کرد در واقع تجلی ادبی است که شیعه تا این ساعت به ذوات مقدسه،  ورزیده است و هر که آگاه‌تر این ادب را بیشتر نگاه داشته است.بسیاری اوقات ما به جای اینکه آفتاب را بیان کنیم، سایه را نشان می‌دهیم و سایه دلالت بر آفتاب دارد. چون سایه آنجا اتفاق می‌افتد که آفتاب باشد. و آن چه آفتاب را به سایه میشناساند، حرمت آفتاب را نگاه داشته و خیره در نگاه آفتاب ننگریسته و خودش را شایسته این معنی نمی‌دانسته است. این مسلم بر سخن فردوسی است. فردوسی اسوه‌ها را عظیم‌تر از آن می‌انگاشت که شاعری حتی با آن قوت درباره ایشان سخن بگوید. و چون در حق دلبران سخن نمی‌توانست گفت، سخن در مورد دیگران گفت تا مردمان به مفهوم، حد مصداق را بشناسند؛ اگر رستم چنین است پس علی‌ابن‌ابی‌طالب در کجای عالم قرار دارد؟ اگر سیاوش شهیدی است که در بلخ از قطره خون او گل سرخ می‌روید، در واقع حسین علی چه پایه و مایه‌ای دارد در کربلا؟فردوسی می‌دانست که آن حقیقت را نمی‌شود حتی به کلام بیان کرد. چون خواهی نخواهی مثل قرآنند. یعنی اگر شما ترجمه‌اش کنی، یک جور تفسیرش هم کرده ای. به عنوان مثال ترجمه «اولی‌الامر» را بنویس. هر جوری که ترجمه‌اش را بنویسی، در حقیقت تفسیرش هم کرده‌ای. بیشتر آنچه که در سخن فردوسی است یا ترجمه آیات قرآن است، یا نوعی تفسیرگونه و برداشت است. یعنی همه حکمت‌هایی که در پایان قصه‌ها بهشان می‌پردازد، یا عین سخن خداست و عین احادیث نبوی است یا نوعی برداشت از آن است. او دانش علمی و دینی خودش را می‌رساند که تا چه اندازه آگاه بوده است و ثانیا ادب او را که به جای مستقیم سخن گفتن، نوع دیگری سخن گفته و مسلما آن کسی که شاهنامه را خوانده باشد، حقیقت کربلا و مظلومیت سیدالشهدا(ع) و حقیقت امیرالمومنین(ع) و شجاعت او و کمالات دیگر او را راحت‌تر در می‌یابد. چون آن چه که به مفاهیم استیلا پیدا می‌کند، مصادیق را بهتر می‌شناسد و روشن‌تر درک می‌کند و این را باید غنیمت شمرد.

«ادب»؛ حلقه گمشده مجالس مدح امروز

مدح مداح امروز در آدم‌هایی که دورش نشسته‌اند و مخصوصا شور و حرارتی که نشان می‌دهند، با دیسکوهایی که آن طرف وجود دارد، شباهت‌های بیشتری دارند تا مجلسی که در گذشته به آن گفته‌اند تعزیه.در گذشته گفته‌اند ای تعزیه‌داران به ادب بنشینید، در تعزیه مادر حسین(ع) می‌آید. یعنی حتی بچه‌های جوان هم مجبور بودند حد نگاه دارند و درست و با ادب بنشینند، برای اینکه چنین پنداشته می‌شد، آنجایی که عزای حسین(ع) وجود داشته باشد، لابد مادرش (س) شرکت می‌کند و این ادب لازمه شرکت در چنین مراسمی بود. اما امروز مجالسی از این دست جایی است که یک جوان همه مستی و شور جوانی را می‌تواند آشکار کند و هرچه بیشتر و موفق‌تر، مورد عنایت بیشتر. این شور و حرارت یک مقدار هم به قاعده دوپینگ‌های ورزشی اتفاق می‌افتد و به امام حسین(ع) هیچ نسبتی ندارد و این قصه غم‌انگیز روز است وگرنه مردمان ما خردمند بوده‌اند و می دانستند مسجد خانه مقدسی است.

احیای اسطوره‌ها

«البته اگر اسطوره‌های ایرانی تنها بود، می‌گفتم خوب است. برای اینکه ما ایرانی هستیم و باید اسطوره‌های ایرانی را بدانیم. اما بدبختی این است که ما فقط در این 31 سال اسطوره‌های ایرانی را یاد نگرفتیم. شما الان بروید هر کتابخانه‌ای که می‌خواهید فرقی نمی‌کند، از اسطوره‌های یونان، روم، و بعضی از کشورهایی که اصلا اسمش در جغرافیا نیست و توی تاریخ هم نیست. مثلا اندیشه‌ها و اسطوره‌های سیبری، شاید 10 نوع کتاب وجود داشته باشد. چند عنوان هست که در این 31 سال زینت همه کتابفروشی‌هاست، همیشه هم فروش دارد، خوب هم مدیریت شده است. یعنی آنقدر خوب مدیریت شده که فروش دارد.»

نقش عاشورا و عزاداری سیدالشهدا (ع) در پایداری مردم

مظلومیت امام حسین (ع) برمی گردد به قبل از عاشورا آن روزها که او همچون خورشید می درخشید و انوار حق از وجودش تلالو می کرد، ولی مردم کور دل در اثر بار گناه و دوری از خدا هیچ گاه خورشید را ندیدند و از ترس این که دنیای خود را ببازند دین خویش را باختند و امام را تنها گذاشتند و از فردی ترسو تر از خود ترسیدند. ولی دشمن برخلاف هیاهوهای توخالی هیچ در چنته نداشت. اگر مردم از جنگ بدر الهام می گرفتند به جرات می توان گفت حکومت بنی امیه را یک روزه از بین می بردند اما افسوس که به خاطر دنیا همه چیز حتی امام خویش را رها کردند .آن ها هیچ گاه ندای« هل من ناصر ینصرنی» امام  را نشنیدند. ندای« هل من ناصر ینصرنی» امام سال ها پیش از عاشورا هم به گوش می رسید اما کوری و کری مردم در اثر گناه هیچ گاه نگذاشت سخن امام را بشنوند تا این که بعد از شهادت جانسوز سالار عشق و ایثار مردم غفلت زده انگار که پتکی از هوشیاری بر سرهای فرو رفته در خواب غفلت زده شان فرود آید، بیدار شدند .

افسوس و صد افسوس  که دیگر دیر شده بود دیگر امام حسین (ع)  نبود. لیکن هدف و شعار او هیچ گاه از دل های آگاه و بیدار رخت بر نبست. هرجا دلی برای خدا می تپد هیچ گاه امام حسین (ع) و هدف و معیار او را که فقط برای خدا بود از یاد نخواهد برد. بعد از عاشورا امام حسین (ع) و عاشورا حیاتی دوباره یافتند که هیچ گاه فنا و مرگی آن ها را فرا نخواهد گرفت. عاشورا بنایی است که بنّای آن انسان کاملی به نام حسین بن علی(ع)  است که همیشه چراغ راه ره پویان فی سبیل الله است. عاشورا همانند خورشیدی در اوج تاریخ بشریت ایستاده که هرکس و گروهی به آن توجه کردند نوری از انوار الهی در وجودشان روشن شد که توسط آن آتش به دودمان ظالمان زده شد. مردم در طول تاریخ بعد از عاشورا و با الهام از این حرکت الهی و خدایی قیام های زیادی بر علیه ظلم و فساد به راه انداختند از جمله انقلاب اسلامی ایران و جنگ حزب الله لبنان و دیگر قیام های خدایی.
 مردم بعد از عاشورا الگوی درخشانی دارند که تنها لازم است به آن توجه کنند و راه را ادامه دهند و شعار «هیهات منّا الذله» امام حسین (ع) را هدف خود قرار دهند تا هیچ گاه هیچ ظالمی طمع زیر سلطه گرفتن آن ها را نکند امام حسین (ع) در روز عاشورا پرونده عمر انسان نماهایی همچون یزید و بوش و المرت را بست و آن را با خون خویش امضاء کرد.
مردم دنیا بدانند ! تا حلاوت عشق امام در دلهااست- که تا ابد باقی خواهد ماند - ظالمان بی خود دست و پا می زنند.

"ابن زياد" از چه تاكتيك هايي بهره برد؟

سريال مختار نامه، جدا از مباحث تكنيكي سينمايي و بصري حاوي نكته بسيار قابل تأملي است در زمينه تاكتيك هاي عمليات رواني و نحوه استفاده دشمن از آنها در جنگ نرم مي باشد كه لازم است براي عبرت آموزي از حوادث تاريخي به آنها توجه كرد.

اشاره:
--------
مختارنامه ، نقبي به تاريخي است كه اگرچه برمنابر و جمع عزاداران حسيني بسيار به آن پرداخته مي شود اما از كم توجهي روانشناسان و رسانه شناسان به وقايع اين مقطع چرايي اين وقايع از بعد عمليات رواني كمتر بررسي شده و تقريبا نا شناخته باقي مانده است.با اين وجود اين نوشته بيشتر درس پس دادن شاگردي است در محضر اساتيد عمليات رواني كه بابي باز كند براي بررسي جامع تر و تحليلي تر.قسمت هفتم سريال مختار نامه، جدا از مباحث تكنيكي سينمايي و بصري حاوي نكته بسيار قابل تأملي است و آن اين سوال است كه : چگونه مي شود سرداري با شرف و نسب و وجهه و شجاعت مسلم، صبح مي كند با چهار هزار لشگر تيغ آخته و شب، تنها و يكه در كوچه هاي كوفه قدم مي زند؟ اين ريزش نيرو آيا صرفا در بي وفايي كوفيان ريشه دارد يا تسلط دشمن بر تاكتيك هاي عمليات رواني نيز اهميت ويژه اي دارد؟ در اين قسمت ابن زياد از چه تاكتيك هايي بهره برد؟

1- تاكتيك دروغ بزرگ
------------------------
در اين تاكتيك دشمن از ميزان نا آگاهي جامعه هدف نسبت به قدرت مهاجمين و نيز ناكارآمدي دستگاه اطلاع رساني جامعه هدف (در آن دوره منابر و در اين دوره رسانه ها) مطلع شده و با طرح دروغي بسيار بزرگ (دروغ هرچه بزرگتر باور پذيرتر) تصويري بسيار رعب انگيز از خود در جامعه هدف ايجاد مي كند و مي تواند پيش از شليك اسلحه ها دلها را به زانو درآورد.
لشگريان ناديده شام و منجنيق هاي پر آتش و پر عقرب و خوي وحشيانه اي كه مي كشند و به كنيزي مي برند، به واقع تصوير سازي از خود در ديد دشمن بر اساس همين تاكتيك است. نظير همين اتفاق را عمدتاً در زمانه ما رسانه ها به عهده گرفته اند. به عنوان مثال هاليوود با دستگاه عريض و طويل سينمايي خود تصويري بسيار قدرتمند و شكست ناپذير از ارتش آمريكا را در قالب فيلم هاي اكشن و جذاب و جاسوسي به كشورهاي هدف صادر مي كند و غالباً نيز رسانه هاي جامعه هدف از سر نا آگاهي آنها را مفت و مجاني در جامعه خويش توزيع مي كنند. »دشمن ملت« چند بار از شبكه هاي سيما پخش شد؟
شيوه دوم، ايجاد رسانه هايي به زبان جامعه هدف است تا با بزرگنمايي توان نظامي دشمن، دروغ بزرگ را به خورد جامعه هدف بدهند. سلسله مطالب سايت هاي معاند كه مستمراً به توان و نحوه و زمان حمله آمريكا به ايران مي پردازند در اين تاكتيك عمليات رواني قابل دسته بندي است. اين درحالي است كه در خود غرب مقالات بي نظيري در ضعف و افول توان نظامي آمريكا تحرير مي شود كهThe eagle has crash landed نوشته ايمانوئل والرشتاين نمونه اي درخور توجه است.

2- ايجاد شوك بر مبناي دروغ بزرگ
-------------------------------------
كاربرد دروغ بزرگ ايجاد شوك است. جامعه شوك زده عقل را به پستوخانه مي سپارد و برمبناي شوكي كه دريافت كرده و دست به واكنشي سريع مي زند كه دربسياري موارد درست در راستاي منافع دشمن خويش است. قطعيت حمله لشگرياني كه هيچ منبع مطمئن و قابل وثوقي كيفيت آن را تائيد نكرده مانند چاقويي زير گلوي مذبوح عمل مي كند و الباقي تلاش ها صرفا دست وپازدن است. عمده سپاه مسلم قرباني همين شيوه از عمليات رواني مي گردد. در جريان فتنه نيز دشمن درست از همين تاكتيك براي شروع فتنه بهره برد و با طرح اتهام »تقلب« (دروغ بزرگ) قشر ناآگاه جامعه را دچار شوك عظيمي كرد كه منجر به اغتشاش هاي چند روزه شد.


راهكار مقابله با تاكتيك دروغ بزرگ
---------------------------------------
الف: تبيين و استدلال :
افشاگري و آگاه سازي مهمترين راهكار مقابله با تاكتيك دروغ بزرگ است. اما چه كسي مي تواند افشاگري كند؟ در قسمت هاي مربوط به امام حسن عليه السلام و در سطح شهر مرو مختار با حضور در محل فتنه و با استدلال، مردم را از دروغ بودن ادعاي رسانه دشمن (فرد مبلغ و جاسوس) مطمئن مي كند و دليل اصلي اين موفقيت اولاً بصيرت و آگاهي مختار است و دوماً شناختي است كه مردم از وي دارند. " مختار بومي است " مساله اي كه دقيقاً نقطه آسيب پذير سپاه مسلم عليه السلام بود. يعني وجود فردي "عمار " در سپاه كه هم فقيه باشد و هم ثقه! واينجاست كه سكوت خواص، خصوصا سليمان در پيشبرد فتنه ابن زياد موثر مي افتد. ارجاع مي دهم به "اين العمار " مشهور رهبر انقلاب، كه حضرتش با اينكه خود ثقه است، با اينكه گفتارش سند محض براي امتش است باز هم بر اهميت خواص با بصيرت در روزهاي فتنه تاكيدمي نمايد واگر نبود شاخصه هايي كه در ايشان است احتمالاً دشمن به خواسته خويش مي رسيد كه نرسيد! (الحمدلله)

ب: شناسايي و انهدام مراكز عمليات رواني دشمن:
رسانه هايي كه قابليت فيلترينگ داشته باشند بايستي در اولويت قرار گيرند.مشكل مسلم عليه السلام نداشتن قواي منسجمي بود كه بتواند از قبل از ورود وي اين مراكز را شناسايي و منهدم كند. و به علت قدرت بسيار مراكز نفاق در كوران فتنه بود كه عرصه برجناب مسلم آنقدر تنگ گشت كه به پيكار فردي با دشمن روي آورد. در كوران فتنه بعد از انتخابات در اين حوزه كه حوزه اي سلبي بود نيروها به علت تجربه قبلي بسيار موفق وارد شدند و مراكز بسط دروغ بزرگ را بازداشت و يا منزوي كردند و از سوي ديگر افشاگري مقام معظم رهبري و رشد انقلابي و سريع جواناني كه افسران جوان لقب گرفتند در مسير افشاگري هاي عمار گونه مسير را براي آرامش تدريجي جامعه هموار نمود. بايد دقت كرد كه كاركرد دروغ بزرگ بسته است به نوع عملكرد رسانه اي مدافعان جامعه هدف. در خصوص فتنه بعد از انتخابات، از آنجا كه دروغ بزرگ، تقلب بود و احتمال واكنش نظام مبني بر افشاي اسناد دروغ بسيار بالا مي نمود فتنه گران فرصتي بسيار اندك داشتند تا بتوانند شوك وارده را به نتيجه برسانند، اين اتفاق دوبار پيش از اين نتيجه داده بود، نخست در زمان شيخ فضل الله نوري است كه كار به اعدام اين فقيه مي كشد و جامعه هدف سكوت مي كند و بار دوم زماني است كه چنان آيت الله كاشاني منزوي مي شود كه بايستي در وقتي مقتضي تاكتيك هاي عمليات رواني انجام شده براي اين دو شخصيت بزرگوار را نيز بررسي و تحليل نمود تا راه تكرار بر وقايع شوم بسته شود. فاعتبرو يا اولي الابصار. پس فتنه گران سريعا وارد فاز دوم عمليات رواني شدند كه به تداوم طول عمر شوك و حفظ « ولو حداقلي» نيروها در كف خيابانها بيانجامد. چرا كه پس از نماز جمعه 29 خرداد رهبر معظم انقلاب عملا ريزش نيروهاي «خاكستري» و تحت شوك قرار گرفته شروع شده بود. فاز دوم تاكتيك شايعه بود.

شیوه‌های هدایتی امام حسین‌(ع) در روز عاشورا

یکی از وعاظ و خطباء، برانگیختن وجدان افراد، یادآوری قیامت و معاد، بیان نسبت خویش با پیامبر‌(ص) و ... را از جمله شیوه‌های سید‌الشهداء(ع) برای هدایت مردم در روز عاشورا عنوان کرد.

به گزارش مرکز خبر حوزه، حجت‌الاسلام والمسلمین ناصر رفیعی، پیش از ظهر امروز طی سخنانی در مراسم عزاداری سید الشهدا‌(ع) در دفتر آیت الله العظمی مکارم شیرازی که با حضور معظم له همراه بود، با اشاره به مطلب فوق گفت: با وجود بی توجهی برخی از مردم نسبت به تذکرات و ارشادات، آن چه مهم است این که در مسیر هدایت مردم استقامت داشته و به وظیفه خویش عمل کنیم.

وی همچنین با بیان این که امام حسین (ع) در روز عاشورا برای هدایت مردم از شیوه های مختلفی بهره بردند، ابراز داشت: سیدالشهدا(ع) با نامه ها و خطبه ها و حتی رجزخوانی ها از طریق شیوه هایی چون بیان نسبت خویش با پیامبر (ص) ، برانگیختن وجدان افراد، یادآوری قیامت و معاد، اشاره به بی ارزشی و فناپذیر بودن دنیا و ... به هدایت مردم پرداخت.

* شیعه واقعی کیست؟

حجت الاسلام و المسلمین رفیعی با تاکید بر این که اصلاح و احیاگری جامعه و هدایت مردم از جمله مهم ترین اهداف قیام اباعبدالله (ع) می باشد، خاطر نشان کرد: خداوند متعال ارزش و اهمیت بسیاری به امر هدایت و آگاهی بخشی مردم داده است و لذا در روایات می بینیم که شیعه واقعی کسی است که به درد ها و نیازهای مردم به ویژه در امر هدایت و ارشاد آن ها توجه لازم را داشته باشد.

وی در ادامه با اشاره به این که ملاک محب و یا عدو بودن نسبت به اهل بیت (ع)، بستگی به میزان اطاعت خداوند دارد، بیان داشت: غضب خداوند متعال شامل کسانی می شود که نسبت به نصیحت و هدایت ولی خدا بی تفاوت و یا مقاوم باشد.

حجت‌الاسلام والمسلمین رفیعی تصریح کرد: ما نباید با وجود تکرار ارتکاب گناه در سطح جامعه از جریان هدایت مردم نا امید شویم.

شهداي كربلا تعيين شده بودند

آيت‌الله محمد شجاعي معتقد است؛ شهداي كربلا افرادي برگزيده بودند كه حتي «ابن‌عباس‌»ها به آن نرسيدند اما «حرّ بن ‌يزيد رياحي» به آن دست يافت و او لياقت شهادت در كنار امام حسين (ع) را داشت.


به گزارش فارس، آيت‌الله محمد شجاعي در باب شخصيت و نهضت امام حسين (ع) سلسله سخنراني‌هايي را بيان كرده است كه هر روز از راديو قرآن تحت عنوان «چراغ هدايت» پخش مي‌شود. آنچه در پي مي‌آيد، متن سخنراني‌هاي معظم‌له است كه به ابتكار خبرگزاري فارس منتشر مي‌شود.

* شهداي كربلا از قبل تعيين شده بودند

شهداي كربلا افرادي مخصوص بودند. روايتي از ابن‌عباس آمده كه مي‌گويد: «من در زيقار به خدمت حضرت اميرالمؤمنين (ع) رسيدم. آنجا امام صحيفه‌اي بيرون آورد. از آن صحيفه جملاتي خواند كه مربوط به شهادت سيدالشهدا (ع) بود. اين صحيفه را رسول‌الله (ص) املا كرده و اميرالمؤمنين (ع) آن را نوشته بود. امام علي (ع) از آن صحيفه خواند كه فرزندش اباعبدالله الحسين (ع) چگونه، در كجا و توسط چه كسي شهيد خواهد شد و چه كساني به ياري او خواهند شتافت و چه كساني هم با او شهيد مي‌شوند.» پس معلوم مي‌شود كه اين افراد از اول مورد نظر بودند.

محمدبن‌حنيفه، فرزند اميرالمؤمنين (ع) در روايتي ديگر مي‌گويد: «آنها كه با اباعبدالله (ع) شهيد شدند، نامشان از اول نزد ما معلوم بود.»

در جريان واقعه عاشورا، ابن‌عباس زنده بود؛ اما چرا با آن خصوصياتي كه داشت، جزو شهدا نبود. ابن‌عباس و برخي ديگر از بزرگان حيات داشتند اما به اين توفيق نائل نشدند.

حال قضاوت نمي‌كنيم ابن‌عباس را كه مفسر قرآن بوده و اينكه مثبتات او چه بوده و آيا منفي‌ياتي هم داشته و يا نه، ولي او ابن‌عباس بوده است. زماني او را مزمت كردند كه چرا از اين فيض بازماندي؟ جواب داد: «آنها كه با اباعبدالله شهيد شدند، از قبل تعيين شده بودند و نه احدي به آنها اضافه و نه احدي از آنها كم مي‌شد.»

* خصوصياتي كه در زيارت‌ها براي ياران امام حسين (ع) آمده است

در زيارتي كه در نيمه رجب خوانده شود، مي‌خوانيم: السلام علي الارواح المنيخة بقبر ابي‌عبدالله الحسين (ع)، اين جمله خوصيات زيادي را بيان مي‌كند؛ اما درك آن از عهده من و شما خارج است؛ ولي مي‌‌توان اشاره كرد كه مي‌گويد؛ سلام بر ارواحي كه به قبر ابي‌عبدالله حسين (ع) نزول كردند. جايگاه اصلي اين ارواح دل اباعبدالله است.

در ادامه زيارت آمده؛ السلام عليكم يا طاهرين من الدّنس، سلام بر شما، اي كسلنيكه كه از هر پاكي، پاك بوديد. اين وصف بالايي است. السلام عليكم يا مهديون، سلام بر شما اي هدايت شده‌هاي خاص خدا، السلام عليكم يا ابرارالله؛ سلام بر شما نيكويان الهي.

السلام عليكم و علي الملائكة الحافين بقبوركم، سلام برخود شما و بر آن ملائكه كه اطراف قبر شما هستند.

در زيارت حضرت سيد‌الشهدا (ع) در شب‌هاي قدر، وقتي زيارت حضرت تمام مي‌شود، رو به شهدا مي‌شود كه اينگونه خطاب مي‌شوند؛

السلام عليكم ايّها الصديقون، صديق در لسان قرآن و ائمه (ع) معنايي دارد كه ما نمي‌توانيم آن را تصور كنيم.

السلام عليكم ايها الشهداء و الصابرون، اشهد انّكم جاهدتم في‌سبيل‌الله؛ شهادت مي‌دهم شما در راه خدا به جهاد پرداختند

و صبرتم علي الاذي في جنب‌الله، و بر هر ظلم و اذيتي در جنب‌الله في‌الله صبر كرديد.

و نصحتم‌لله و لرسوله؛ و موعظه كرديد براي خدا و رسول (ص).

حتي اتيكم اليقين؛ تا اينكه به يقين رسيديد. اين منزلت بالايي است و اين جمله را معمولاً در زيارت ائمه (ع) مي‌خوانيم؛ اما در اينجا خطاب به شهداي كربلا است.

در همين زيارت شب‌هاي قدر، خاصه در خصوص حضرت ابوالفضل (ع) هم همين موضوع است.

درادامه زيارت مي‌خوانيم: اشهد انك قد جاهدت و نصحت و صبرت حتي اتيك اليقين، من شهادت مي‌دهم تو مجاهدت كردي، نصيحت كردي، صبر كردي تا به يقين رسيدي.

در زيارت حضرت سيدالشهداء (ع) در عيد فطر و قربان هم اين جمله را در خصوص شهدا مي‌بينيم.

السلام عليكم ايها الذّابوّن عن توحيدالله، سلام بر شما اي كسانيكه از توحيد دفاع كرديد.

و در زيارت نامه‌ها هم اين جمله‌ها خوانده مي‌شود كه السلام علكيم يا اولياءالله كه اوليا‌ءالله مرتبه بالايي دارد.

شهداي كربلا افرادي برگزيده بودند كه حتي ابن‌عباس‌ها به آن نرسيدند اما حربن‌يزيد به آن دست يافت.


* حر، آزاده‌اي كه لياقت شهادت در كنار امام حسين (ع) را داشت

«حرّ» اولين كسي بود كه به مقابله پرداخت و وقتي كه صبح عاشورا بازگشت و توبه كرد، به امام حسين (ع) گفت كه من نمي‌دانستم كه با شما مي‌خواهند اين طور رفتار كنند و فكر مي‌كردم كه حرف شما را گوش مي‌كنند و از در مسالمت وارد مي‌شوند.

وقتي حر راه را به امام حسين (ع) بست، گفت كه مأمور هستم كه شما را به كوفه ببرم و وقتي سيدالشهدا (ع) آن را قبول نكرد، درخواست داد تا راهي غير از مدينه و كوفه را انتخاب كند و بماند تا او قاصدي را به ابن‌زياد بفرستد تا به جنگ با امام حسين (ع) گرفتار نشود. وقتي حر گفت كه من نمي‌گذارم تا برگرديد، از درونش خبرهايي مي‌آمد، امام حسين در حين گفت‌وگو با حر به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند! از ما چه مي‌خواهي؟ حر گفت: اگر غير تو كسي نام مادرم را مي‌برد، من متعرض به مادرش مي‌شدم و عين همان جمله را جواب مي‌دادم؛ اما من نمي‌توانم جز تكريم و تعظيم در برابر مادرت سخني بگويم. حر در مقام مقابله است، اما جمله‌ها را دقت كنيد. حتي قبل از اين وقتي امام حسين (ع) مي‌خواست نماز بخواند به حر گفت كه تو مي‌خواهي يا يارانت نماز بخواني كه حر گفت؛ نه با شما نماز خواهيم خواند و با جمعش به امام حسين (ع) اقتدا كرد.

حر روز عاشورا هم تلاش كرد و صبح عاشورا به سراغ عمرسعد رفت و گفت كه آيا جدي مي‌خواهي با اين مرد به جنگ بپردازي؟ عمرسعد گفت بله و حر گفت نمي‌شود از در مسالمت وارد شوي؟ مقصودش اين بود كه بدان با چه كسي مي‌خواهي جنگ كني. عمرسعد گفت كه من هم مي‌خواستم؛ اما ابن‌زياد دست‌بردار نيست.

«قرّة» يكي از هم‌عشيره‌هاي حر مي‌گويد كه وقتي حر ديد نمي‌تواند اوضاع را عوض كند و مأيوس شد از اينكه جلوي جنگ را بگيرد، يواش يواش حركت كرد و از جمع عمرسعد كنار گرفت. شخص ديگري به نام مهاجر مي‌گويد كه حر كنار گرفت و رفتار مشكوكي داشت. بعد يواش يواش از لشكر عمرسعد دور شد و به سمت ديگر ميدان رفت.

درجات بی نظیر سرزمین كربلا

زمين كربلا پنج درجه دارد.
درجه اوّل : از آب و خاك است مثل باقى زمين ها و اراضى كه درخت و گياه در آن ميرويد و زراعت ميشود.

درجه دوّم : مقام فيض و رحمت است ، كه از اين خاك مقدّس بواسطه قبول نمودن آن خضوع و انكسار را، در عالم تكليف تكوينى ، بنا به حديث ( و لا من ارض و لا مإ الّا عوقب لترك التواضع ) كه چنان فضيلت و رحمت در آن تربت پاك قرار فرموده اند كه همه عوالم امكان از آن تربت اقدس بهره و فيض ميبرند، بلكه فضائل و مناقب آن زمين مقدّس برترى دارد بر تربت مراقد همه ائمّه اطهار عليه السلام به مرقد انور حضرت محمّد (ص ) زيرا كه چند فضيلت در تربت حضرت سيّد الشّهدأ عليه السلام هست كه در تربت هيچ پيغمبرى و وصّى او نيست و در تربت هاى سائر ائمّه عليه السلام نيز نيست .

 

درجه سوّم : كربلا محل اندوه و محنت است و هر يك از مقرّبين درگاه الهى و انبياء و اؤ لياء و اوصيّاء در وقت ورود به آن زمين فيض نزديك مى شود مهموم و اندوهگين مى باشند چنانكه حضرت صادق عليه السلام در خصوص زائرين آن مظلوم مى فرمايد: كه زائر بايد تشنه و گرسنه و ژوليده مو و خاك آلوده و گريان و مهموم باشد.
تأ سّيا له و للمستشهدين بكربلا و اهل بيته المظلومين المهمومين .

درجه چهارم - كربلا نعيم جنّات است ، زيرا كه همه بهشت را خداوند متعال از نور مقدّس و منوّر مدفون كربلا، خامس آل عبا عليه السلام خلق نموده است ، و حضرت امام صادق عليه السلام در خصوص ترك كنندگان زيارت آن سرور فرموده است :
مَن تَرَكَ زيارَة الحسين عليه السلام و هو يزعم شيعة فليس هو الشيعة و ان كان من اهل الجنّة هو ضيفان اهل الجنّة .
ترجمه : امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس ترك كند زيارت امام حسين عليه السلام را و در حالى كه خيال كند از شيعيان ماست ، بلكه او شيعه ما نيست و اگر هم وارد بهشت شود، ميهمان اهل بهشت خواهد بود، ( نه صاحب خانه ).
رسول خدا (ص ) مى فرمايد:
اِنّى اَشِمُ رائِحَة الجَنَّة مِن الحسين عليه السلام ،
يعنى ، همانا از حسين عليه السلام بوى بهشت را استشمام مى كنم .

پس بر طالبين بهشت لازم است كه داخل كربلاى ظاهرى شوند و او از باب خاصّه آن كه عبارت از بكاء و اقامه مجالس عزا بشود تا در يوم النّشور به مقام قرب و مصاحبت آن بزرگوار در جناب النّعيم باشد.

درجه پنجم : رضوان اللّه يعنى مكان خوشنودى كه فوق همه نعمتها و راحتها و فيضهاست زيرا كه تربت پاك بنا بخضوع كه در عالم تكوين قبول نمود داراى نور الانوار همه انوار شده و خداوند عالم آن تربت طاهره را كه باعث ضياء و روشنائى همه فرموده و مكان و مقام پيامبران اولوالعزم در بهشت عنبر سرشت در تربت كربلا خواهد شد، و همين خاك كربلا است كه در مقام فخر و مباهات فرياد مى نمايد:
اِنّاارض اللّه المقدّسة المباركة .
من همان زمين مقدّس و مبارك خدا هستم . با اعتقاد پاك دفن شده گان آن خاك از بيم و هراس يوم الحساب آسوده و مطمئن شده و بدون حساب داخل بهشت و ساكن حُسن المأ ب ميشوند.
بلكه بر روايت حضرت صادق عليه السلام حتى هر خر و اشترى كه در كربلا بميرد به بهشت مى رود.

 

منبع : كنز الغرائب - سفينة النّجاة ص 63. 

 

چرا امام حسین (ع)‌ به مکه برنگشتند؟

بی‌تردید، بنا بر علم معصوم (ع)، اخبار وارده از پیامبر اکرم (ص) و ...، حتی اگر این اخبار به امام حسین (ع) نمی‌رسید، ایشان می‌دانستند که چه خبر است و نتیجه چه می‌شود. پس سؤال مطروحه، سؤالی بسیار قابل تأمل و تفکر و نیز راه گشا و روشنی بخش است، چرا به رغم همه اینها امام (ع) به مکه برنگشتند. ذیلاً به صورت اجمال به محورهایی اشاره می‌‌گردد:

الف - اساساً یکی از علل وارد نشدن حضرت امام (ع) به شهر مکه و انجام مناسک این بود که مطلع شدند دستگاه‌ حکومتی مأمورینی برای ترور ایشان در حین مناسک حج اعزام کرده است و افراد بسیاری در حالی که شمشیر زیر احرام بسته‌اند، در آنجا منتظر ورود امام هستند. و امام نمی‌خواستند در حرم خدا خون ریخته شود. البته نباید گمان شود که امتناع امام (ع) از ریخته شدن خود در مکه‌ی معظمه، فقط همین مسئله‌ی نجس و پاکی و طهارت ظاهری ماست. بلکه ضمن حرمت حرم، تمامی احکام الهی که از جمله «امن بودن حرم» است برای همیشه شکسته می‌شد و از اسلامی که امامش در کعبه به دست مسلمین کشته شود نیز اثری نمی‌ماند و جو دفاع از مظلوم توسط ظالم نیز سبب می‌‌گردید که حقایق حکومت ظلم آشکار نشود و بگویند:‌ یک تروریست ناشناسی او را ترور کرد.

چنان ایشان با اشاره به این موضوع می‌فرمایند: «اگر یک وجب دورتر از مکه کشته شوم، بهتر است از این که داخل آن به قتل برسم و اگر دو وجب دورتر کشته شوم، بهتر از یک وجب است». یعنی هر چه دورتر، بهتر. و نیز فرمود: «ابن زبیر! اگر من در کنار فرات دفن شوم، برای من محبوب‌تر است از این که در آستانه‌ی کعبه دفن شوم». پس اگر دقت شود، در این جمله معانی و معارف بس عمیقی و قابل تحلیلی وجود دارد.

ب – امام حسین علیه‌السلام خود بهتر از دیگران می‌دانستند که به هر کجای دیگری از سرزمین‌های اسلامی بروند، کشته خواهند شد. چنان چه خود فرمودند: «اگر در لانه‌ی مرغی باشم، مرا در خواهند آورد تا با کشتن من به هدف خود برسند و به خدا سوگند! همان گونه که قوم یهود احترام روز شنبه را در هم شکستند (برای حکم خدا هیچ وقعی قائل نشدند)، اینها نیز احترام مرا در هم خواهند شکست.»

ج – پس، امام (ع) به هر کجای دیگری می‌رفتند کشته می‌شدند، مگر این که بگوییم به نوعی از سرزمین‌های اسلامی خارج می‌شدند، مثلاً به روم یا اسپانیا یا ... می‌رفتند، که اولاً‌ هدف امام (ع) نه حکومت بود و نه حفظ جان خودش. ثانیاً چنین امری نیز ممکن نبود و باز در سفر یا جای دیگر کشته می شد. ثالثاً جوسازی بعد از آن اسلام را به طور کلی نابود می‌کرد و در نهایت این که دأب امام این نبود.

د – ایشان می‌دانستند که «امان نامه» دروغی بیش نیست، چنان چه به بقیه نیز امان نامه داده بودند. مضاف بر این که «امام» در امان یزید در نمی‌آید. وانگهی امان‌نامه در قبال بیعت بود و اگر قرار بود امام بیعت کنند، در همان مدینه می‌کردند. اما فرمودند: «چون منی با چون یزیدی بیعت نمی کند». و بی تردید حتی اگر بیعت می‌کردند، باز هم کشته می‌شدند.

ھ – در ضمن اخبار شهادت مسلم و پشیمان شدن کوفیان از دعوت، در مدینه نرسیده بود، بلکه در همان نزدیکی کربلا رسید. و امام (نیز) برای آن که در طول تاریخ شبهه‌ای باقی نماند، به آنها فرمود: اگر پشیمان شدید، چرا راه را بستید، بر می‌گردم. نه به مکه و مدینه، به جای دیگری می‌روم. اما آنها گفتند: دستور داریم که بیعت و یا جنگ و مرگ. و امام (ع) قرار نبود که بیعت کنند.

و - هدف حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام، چنان چه خود نیز مکرر به آن تصریح نمودند، احیای دین اسلام، احیای امر به معروف و نهی از منکر ـ که معروفی بالاتر از ولایت و منکری بدتر از تسلیم طاغوت شدن مسلمین نیست – بود و این امر محقق نمی گردید، مگر با برپا شدن قائله‌ی کربلا.

قرار بود کربلا يک روز عقب بيفتد!

کربلا يک خصوصيت شگرف دارد و به قول امروزي ها يک پارادکسي شگفت، اين پارادکس عجيب در کربلا خواندن و راندن است، از يک طرف اباعبدالله(ع) مي خواند، از يک طرف مي راند. از يک طرف در پي کساني است که آن ها را به خودش متصل کند از يک طرف در را باز گذاشته که هر کس که مي خواهد برود. مي گويد، من بيعتم را از شما برداشتم. حتي توصيه مي کند که اگر مي توانيد دست اين ها را که اطرافم هستند بگيريد و ببريد. دشمنان با من کار دارند. جالب است از نظر تاريخي بدانيد، درست شب عاشورا، اباعبدالله (ع) شب عاشورا حضرت حبيب را مي فرستد که برويد اقوام نزديک بني اسد را اگر مي توانيد جذبشان کنيد. حضرت حبيب مي رود 90 نفر را جمع مي کند، 90 نفر آماده مي شوند که بيايند به حضرت اباعبدالله (ع) کمک کنند.

متاسفانه کسي در آن جا به عمرسعد خبر مي دهد و عمرسعد جمعي را مي فرستد که آن ها را سرکوب و فراري دهند. همين بني اسد هستند که از کربلا دور مي شوند و بعداً همه ي ما مي دانيم که برمي گردند و در تدفين شهداي کربلا شرکت دارند امام (ع) تا شب عاشورا دارد نيرو جذب مي کند اما عجيب اين است که در همين موقعيت درها را باز مي کند و مي گويد برويد، هر کس مي خواهد برود، خواندن و راندن با هم انجام مي شود، اما امام (ع) از هيچ کس مأيوس نيست، صحابه را اباعبدالله(ع) در روز عاشورا اجازه مي دهد که شما هم برويد ميدان حرف بزنيد.

اين شخصيت هنوز کال است، تا اين برسد به يک جايي که بتواند جذب شود زمان لازم است.

مي دانيد کساني در آخرين لحظه ها جذب شده اند؟ وقتي که صداي مظلوميت حضرت اباعبدالله (ع) در  گودال قتلگاه بلند شده بود، لحن اباعبدالله(ع)، نحوه ي سخن گفتن او باعث شد سه برادر با همديگر به حضرت پيوستند.

اگر کسي اجزاي تاريخ عاشورا را مطالعه کند اين مسئله خيلي برايش عجيب است، امام(ع) در هر کس استعدادي مي بيند با او کار مي کند تا جذبش کند با آن شيوه هاي لطيفي که حضرت اباعبدالله (ع) دارد.

من يک موردش را چند بار گفته ام، حيفم مي آيد الان اين را نگويم و اين را حسن ختام برنامه خودم قرار بدهم. کسي در جريان کربلا است به نام زهيربن قين، زهير آدمي است که مي گفت: «انا علي دين عثمان» هر کس اين طرف بود مي گفت: «انا علي دين علي» در رجز بسياري از صحابه ي اباعبدالله (ع) اين را مي توانيد ببينيد، حتي گاهي اوقات رجزشان را با اين جمله آغاز مي کردند پس اين مرزبندي بود. هر کس آن طرف است عثماني است و هر کس اين طرف است علوي است. اين يک مرز در روز عاشورا بود، وقتي يکي مي آمد و رجز مي خواند ک «انا علي دين عثمان» حبيب گفت: «لا، انت علي دين شيطان» که بعد باعث شد که با همين درگيري به شهادت برسد و جالب اين که حبيب قبل از نماز به شهادت رسيد، روي همين يک جمله که گفت دعوا شد و بعد از دعوا به شهادت رسيد. زهير مي گفت: «انا علي دين عثمان» و جمله اي از اوست که مي گويد «منفورترين مسئله براي من بودن با حسين (ع) است.» اگر کسي اين جمله را به شما بگويد شما چه مي گوييد؟ من در سطح معمولي دارم حرف مي زنم، همين بچه هايي که ما مي بينيم يک وقت چيزي گفته اند که به ذائقه ي من خوش نمي آيد براي من تلخ است، شکننده است، جمله اي از اين جنس بگويد که زهير گفت، ممکن است برخوردي با او داشته باشيم.

زهير چادري با خودش آورده بود که تمام چادرهاي اباعبدالله (ع) و صحابه اش يک طرف و اين چادر هم طرف ديگر. بسيار زيبا و عالي و بزرگ بود. وي آدم ماجراجو و کنجکاوي بود و مي خواست ببيند چه اتفاقي مي افتد؛ مثل سايه همراه اباعبدالله (ع) حرکت مي کردظ، هرجا اباعبدالله (ع) خيمه هايش را برپا مي کرد، او نيز خيمه برپا مي نمود. او چادر بزرگي داشت هرجا که اباعبدالله (ع) خيمه هايش را در منزلگاهي مي زد، اين هم مي رفت 500 متر آن طرف تر خيمه ي خودش را برپا مي کرد. فقط براي اين که ببيند چه اتفاقي در پايان مي افتد، قافله کجا مي رود؟ چه مي شود؛

هنوز به دم در نرسيده بود ديد مردي که عبايش روي خاک کشيده مي شود و گرد و خاک در اطرافش برانگيخته شده دارد به طرفش مي آيد و آغوشش را از دور برايش باز کرده است و اين کسي جز حسين (ع) نبود.

امام (ع) به روي خود نمي آورد و زهير همراه با ايشان به همين منوال آمد و آمد و آمد و امام (ع) گذاشت تا کاملاً از مکه فاصله بگيرند و يک جايي برسد که ديگر امکان برگشتن نباشد، يک بار امام (ع) به يارانش گفت که بارها را پايين بياوريد، اما نشان بدهيد که مي خواهيد خيمه بزنيد، اما خيمه نزنيد، همين که خيمه ها را پايين گذاشتند و از اسب ها و شترها پياده کردند زهير در آن طرف خيمه خود را بر پا کرد، وقتي خوب خيمه اش را برپا کرد امام (ع) فرمود: خيمه ها را ببريد و نزديکش بزنيد. حالا او يک دفعه متوجه شد که عجب دور تا دورش خيمه است و امام (ع) دورش حلقه زده است. امام (ع) هنگام ظهر، نماينده فرستاده؛ همسر زهير سفره شان را گذاشته بود و مي خواستند غذايشان را بخورند.

زهير همسري داشت به نام دلهم بنت عمر و غلامش هم بود. زهير آدم ثروتمند و بانفوذي بوده است. سفره را انداخته اند و مي خواهند غذا بخورند تا آمد اولين لقمه را بردارد، هنوز لقمه را به دهان نرسانده بود که سفير حضرت اباعبدالله (ع) آمد و سلام کرد. حالا چه انتخابي هم کرده بود، خيلي جالب است اين ها لطايفي هستند که بايد ديد و خواند، گفت: فرزند زهرا به شما سلام مي رساند، مي توانست بگويد: فرزند علي يا فرزند پيامبر يا سيد جوانان بهشت؛ تمام اين تعبيرات را مي توانست بکار ببرد، اما در اينجا يک خانم نشسته پس بايد از عواطف اين خانم استفاده کرد، گفت: فرزند زهرا به تو سلام مي رساند، تا گفت فرزند زهرا به تو سلام مي رساند، زنش به او گفت: بلند شو برو، فرزند فاطمه تو را دعوت کرده است.

حالا از اين طرف زن مي راند، از اين طرف زهير با خودش درگير است و از اين طرف هم قاصد دم در ايستاده است، مانده بود چه کار کند، لقمه را انداخت و بلند شد. اما هنوز به دم در نرسيده بود ديد مردي که عبايش روي خاک کشيده مي شود و گرد و خاک در اطرافش برانگيخته شده دارد به طرفش مي آيد و آغوشش را از دور برايش باز کرده است و اين کسي جز حسين (ع) نبود. کار تمام شد و درست همان اتفاقي که بايد بيفتد، افتاد. اگر شما عبا روي دوشتان داشته باشيد، وقتي کسي را خيلي خوب دوست داشته باشيد و مي خواهيد به طرفش برويد ديگر خودتان را جمع و جور نمي کنيد، وقتي او را ديديد بلند مي شويد با اشتياق مي رويد حتي اگر عبا از روي شانه ي شما هم سرازير باشد. امام (ع) با اين حرکت اشتياقش را براي به راه آوردن او نشان داد. امام (ع) برايش آغوش باز کرد، او را در آغوش گرفت، تمام شد، و مي گويند هيچي هم نگفت. فقط ماند نگاهش کرد، يا شايد يک جمله. زهير برگشت به خيمه، مي دانيد چه گفت؟ برگشت به زنش گفت: «انت طالق» در لسان عربي اين است که ديگر طالقه نمي گويند، انت طالقه يعني ديگر تو را طلاق دادم، تو برگرد، من مي خواهم با حسين (ع) بروم، زن گفت: عجب! من تو را راه انداخته ام، من تو را حرکت دادم من نيز خواهم آمد. دلهم با زهير به کربلا آمد. زهير در کربلا آمد و فرمانده ي جناح راست سپاه اباعبدالله (ع) شد.

منبع: روز دهم2، سخنراني دکتر محمد رضا سنگري